صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل طراح قالب | ||
|
دارم مناطق عملیاتی رو تو ذهنم مرور می کنم..... میخوام بنویسم ....میخوام از حس و حالم بنویسم ..... ولی نمیتونم چیزی رو روی کاغذ نقش بدم .... آخه این حس و حال نوشتنی نیست.... رفته بودیم اروند کنار..... از اول صبح که گفتند میخوایم بریم اروند مادر شهید اسحاقی زار زار گریه میکرد.... تا حالا اینجوری ندیده بودمش .... نمیدونستم چرا؟؟؟ رسیده بودیم اروند .... نشسته بودیم روی تخته سنگ .... مادر شهید زار میزد ..... نمیدونستم چرا ولی گریه ام گرفت ..... کنار هق هق گریه هاش .... گریه هام گم شده بود .... تازه متوجه شده بودم ..... آهان ..... شهید اسحاقی درمنطقه ی اروند شهید شده .... و هنوز ..... هنوز سرش نیومده ..... هنوز سرش تو آبه .... مادر شهید هنوز منتظره .... منتظره تا سر پسرشو ببینه و فقط یه بار دیگه با چشماش صحبت کنه .... مادر شهید پیر شده بود ولی هنوز دلش جوون بود..... همیشه کنار جوونها بود .... میگفت ... میخندید..... مادر و پدر شهید اسحاقی ، لیلی و مجنون اتوبوس ما بودن ..... اولین عیدی سال 93 رو از مادر شهید اسحاقی گرفتم ..... واقعا چه سعادتی..... دیگه نمیدونم از چی باید براتون بگم .... از کدوم خاطره ی قشنگ .... نمیدونم.... ولی نمیدونم چرا تو این 5 روز نه خانواده میشناختم .... نه دوست ....نه آشنا .... نه دغدغه ای بود .... نه فکری .... نه استرسی .... نه درد و غمی ..... و نه هیچ نا امیدی .... نه غذا برام مهم بود ..... نه جای خواب و.....نه وقت خواب ..... فقط یه چیز برام مهم بود ..... آرامشی که هیچ جا جز در این مناطق پیداش نکردم ..... البته ...... برای همه دعا کردم ...... همه ....... یاحق آرمیتا – مدیر وبلاگ منتظران ظهور
برچسبها: |
|
[ طراحي : بيرق عشق ] |